باران
کودک که بودیم می خواندند برایمان ... "آن مرد در باران آمد" ... حال می دانیم تا آن مرد نیاید ، باران نخواهد آمد ...
| ||
|
از خیال تو آزاده شده ام ! امروز را جشن خواهم گرفت ... امروز روحم از زندان چشمانت آسوده شده است ... هوای تازه ، آبی آسمان ، تابش خورشید ، نقره فام ماه ، سبزی درختان ، سرخی رز حیاطمان .... را ... همه را امروز ... امروز می بینم !!! از سیاه چال تنفست به در آمدم برایم گلریزان نیز گرفتند ... ....... دلی دادنم ... بی تو ... خالی از تو .... ........ از خیال تو آزاده شده ام ......!! موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |